فاطمه خانمفاطمه خانم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
پیوند مقدس ما پیوند مقدس ما ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

فاطمه خانوم هدیه الهی

انتظار دندون در آوردن

خب گفته بودم که فاطمه خانوم چقدر وحشتناک گریه میکرد بنابراین ما از دوماهگی بنا رو گذاشتیم بر اینکه خانوم میخوان زودتر از هم سن و سالاشون دندون درارن! چون از دهنش آب میومد بله! یعنی الان 5 ماهه منتظریم  یه هفته ای میشه که گلاب برتون اس ... هم شده و دیگه در و دیوارم میخواد به لثه هاش بگیره آخییی الهی مامان قربونش بره. شبا هم که هر یه ساعت بیدار میشه جیغ میکشه و گریه میکنه دختر گلم مامان بیصبرانه منتظر شکفتن دندونای صدفی کچولوت هست ...
21 اسفند 1393

تاخیر زیاد!!!

سلام به همه دوستان و به دختر گل و نازم فاطمه خانومی! از آخرین پستم 5 مااااه میگذره! و این خودش نشون میده که دختر گل گلاب من چقدر کار داشته که مامان فرصت نوشتن نداشته یعنی اصلا مغزم برای نوشتن هم کار نمیکرد خب حالا که اومدم سرکار وقتی میرم خونه کلی کار دارم و در واقع سرکار اومدن برام شده اوقات فراغت الان مامان جون مهربون از دختر گلم مراقبت میکنه، انشاالله همیشه سالم باشن خداییش بار سنگینی رو از دوشم برداشتن؛ آخه از 4 ماهگی همش حرص خوردم  که چه جوری دخترم رو که خیلی بهم وابسته هست و مدام گریه میکنه تنها بگذارم. فاطمه خانوم شما جوری بودی که من اگه نیم ساعت پیش مامان جون یا عزیزجون تنهات میذاشتم غوغا میکردی! اصلا تا سه ماه اول وقت...
21 اسفند 1393

فاطمه خانوم متولد شد!

سلام به همه دوستان و به دختر گلم فاطمه خانوم که الان دو ماهه ژا گذاشته تو این دنیا و زندگی ما رو دگرگون کرده!! خیلی خوشحالم چون خدا دختر سالم و باهوشی بهمون داده،‌اما تو این دو ماه این قدر فاطمه خانوم گریه کرده که مامان اجازه سر زدن به وبلاگش رو هم نداد!! طبیعیه که خیلی خستم ولی چاره نیست به قول معروف «بچه داری، سر داری!!!» از نمونه باهوشی خانوم اینکه به محض پهن شدن سفره شروع به گریه میکنه به قول هم شهری های ما «پشتیه باباش میکنه!» یعنی طرفداری از باباش میکنه. لحظه لحظه این دو ماه خاطرس که هر چیزشو تونستم میام مینویسم که بعدا دخترم بخونه و ببینه بزرگ کردنش چه ماجراهایی و چه سختیهایی داشته؛ مخصوصا داستان ...
23 مهر 1393

آخرین روز کار

سلام عزیز دلم امروز 9 مرداده و شما الان 37 و 6 روزه که همراه و همدم مامانی هستی گلم. دیروز و پریروز تعطیلات عید فطر بود. منو بابایی به اتفاق شما! رفتیم نماز عید فطر و برای همه و از جمله فاطمه خانوم گل دعا کردیم. انشاالله کمتر از دو هفته دیگه میای تو بغل مامان و بابا  و زندگی مارو پر از شادی و سرشار از عشقی مضاعف می کنی خانوم دکتر از 11 مرداد برام استراحت نوشته، تا موقع زایمان سرحال و پر انرژی باشم. بنابراین امروز که پنجشنبه است میشه آخرین روز کاری من قبل از تولد خانوم خانوما! یه حس غریبی دارم، از یه طرف خوشحالم که میتونم یه استراحتی به خودم بدم (آخه وقتی سرکارم کمرم خیلی درد میگیره) و خودمو برای زایمان آماده کنم؛ از طرفی هم ...
9 مرداد 1393

بسته آموزشی هوشان

سلام خانوم گلی! امروز میخوام در مورد بسته هوشان برات بگم چند وقت پیش تبلیغ بسته های آموزش هوشان رو از تلویزیون پخش می کرد که برای از تولد تا پنج سالگی بچه هاست. زیر نویس کرده بود برای اطلاع بیشتر یه پیام به شماره فلان بفرستید! منم که چند وقت پیش بسته هوشان محمد ابراهیم (پسر دایی دردونت ) که مامانش براش خریده بود رو دیده بودم، همین جوری یه پیامک فرستادم! فردای اون روز یه خانوم به گوشیم زنگ زدو گفت از موسسه هوشان هستم میخواید براتون بفرستیم؟ گفتم  خانوم چنده گفت 88 هزار تومن ناقابل! من که برام گرون بود گفتم نه عزیزم اگه خواستم زنگ میزنم! (فکر نکنی عزیزدلم برام مهم نبودی و نخوام این پولو بدم! نه، با خودم گفتم یه سری مطالب تکراریه ...
5 مرداد 1393

روزهای آخر بارداری

سلام فاطمه جونم، دیگه کم کم دارم روزای آخر بارداری رو سپری میکنم. اگه تاریخی که دکتر گفته باشه درست باشه 17 روز دیگه مونده که بیای تو بغل مامانی شاید با خودت بگی این روزا مامان به چیا فکر میکنه که گاهی خیلی مضطرب میشه و من اونو حس میکنم! این چند روزه همش به فکر زایمان هستم. آماده کردن وسایل و مدارک لازم، تمیز بودن خونه، کارهای عقب مونده سرکار ( تا آخر هفته فقط میرم سرکار) و از همه مهمتر فکر کردن به خود مقوله زایمان!!!!   شبا کم میخوابم و همش خواب زایمان و رفتن به بیمارستانو میبینم!بابایی بیچاره خیلی بهم محبت میکنه ولی نمیدونم چرا توقعم روز به روز ازش بیشتر میشه. همش میخوام به حرفام گوش بده و در مقابل هر حرف من عکس العمل هیجان ...
4 مرداد 1393

ماه مبارک رمضان و لیالی قدر

امسال ماه رمضون برام رنگ و بوی خاصی داره. از یه طرف روزه نمی تونم بگیرم و این کمی عذاب وجدان و حسرت رو تو دلم میذاره و از طرفی خوشحالم که آخرین روزهایی که دختر گلم در درونم پرورش پیدا میکنه مصادف شده با این روزها و شب های عزیز؛ این روزها فرصتی شده تا به خودم بیام و اگه خدا قبول کنه کمی بهتر از ماه های قبل و با ذوق بیشتر با قرآن انس بگیرم. دیشب شب بیست و سوم بود و یکی از محتمل ترین شب هایی که شب قدره. فاطمه جونم دیشب بابایی پیش ما نبود و من تنها خونه عزیز جون قرآن به سر گذاشتم (آخه به خاطر کمر درد نمیتونستم برم مراسم) و کلی برای همه و خانواده سه نفرمون دعا کردم. فرشته کوچولوی من امسال اولین سالیه که شبهای قدر رو درک کرده از خدا خواستم که ب...
30 تير 1393

آخرین سونو فاطمه خانوم

بالاخره 25 تیر شد و به توصیه دکترم برای آخرین سونو مراجعه کردم خداروشکر دکتر زود اومد و من اولین نوبت وارد اتاق شدم. دفترچه سوالاتم تو مشتم و لیست سوالاتم که چند هفتس فکرمو مشغول کرده. از نوع زایمان پرسیدم که چطوری و کی مشخص میشه. خانوم دکتر فرمودند که به نی نی بستگی داره و مامان نی نی. اگه نی نی که فاطمه خانوم گل من باشه! سرش پایین باشه (سفالیک)، آب دورش زیاد نباشه و وزنش خیلی زیاد نباشه از جانب این فرشته کوچولو قضیه حله ، اگه مامان فاطمه خانوم که من باشم هم از نظر وضعیت لنگی و سایزش مناسب باشه زایمان طبیعیه انشاالله. دل تو دلم نبود که دکتر سونو رو انجام بده و دختر ماهمو که بیصبرانه منتظرش هستم رو ببینم. بالاخره دکتر سونو رو انجام داد تاریخ...
26 تير 1393

مامانی غمگین

فاطمه جونم، دو سه روزه به خاطر کار بابایی، مامانی ناراحته  آخه بهشون گفتن باید از یازده مرداد برای یه دوره آموزشی،چهار ماه برن تهران!!! و ممکنه تو این مدت فقط سه چهار روز مرخصی داشته باشن!!!  فک کن موقعی که فرشته کوچولوی من به دنیا بیاد باباش نباشه  و دقیقا موقعی که من بهش احتیاج دارم آلاخون والاخون بشم. الان دقیقا ایام البیض ماه رمضانه دیشب دعای مجیر خوندم و در ختم قرانی که هدیه به امام حسن مجتبی (ع) هست شرکت کردم انشاالله حاجتمونو بدن  عزیزکم ببخش که از دیروز بهم ریخته هستم و تو رو هم ناراحت میکنم. آخه وقتی خیلی نارحت هستم حرکت میکنی و یه گوشه قلمبه میشی! مامانت قربونت بشه  . وقتی بهم ریخته باشم زودرنج میشم و...
21 تير 1393