تاخیر زیاد!!!
سلام به همه دوستان و به دختر گل و نازم فاطمه خانومی!
از آخرین پستم 5 مااااه میگذره! و این خودش نشون میده که دختر گل گلاب من چقدر کار داشته که مامان فرصت نوشتن نداشته یعنی اصلا مغزم برای نوشتن هم کار نمیکرد خب حالا که اومدم سرکار وقتی میرم خونه کلی کار دارم و در واقع سرکار اومدن برام شده اوقات فراغت
الان مامان جون مهربون از دختر گلم مراقبت میکنه، انشاالله همیشه سالم باشن خداییش بار سنگینی رو از دوشم برداشتن؛ آخه از 4 ماهگی همش حرص خوردم که چه جوری دخترم رو که خیلی بهم وابسته هست و مدام گریه میکنه تنها بگذارم. فاطمه خانوم شما جوری بودی که من اگه نیم ساعت پیش مامان جون یا عزیزجون تنهات میذاشتم غوغا میکردی!
اصلا تا سه ماه اول وقتی بیدار بودی که کلا گریه میکردی و همه با دیدن شما از بچه دار شدن منصرف میشدن!!!
مامانم (عزیزجون) میگفتن که 7 تا بچم روی هم اندازه فاطمه خانوم گریه نکردن!!
شیر مامان رو که کم میخوردی، شیشه نمیگیری! پستونک نمیخوری!حریره دوست نداری! و...
وزن تولدت 3400 بود و الان در هفت ماهگی 6100 خییییلی کمه به خاطر این مسئله دارم دیوونه میشم!
فک کنم متوجه شدید که علت تاخیر زیادم چی بوده