مامانی غمگین
فاطمه جونم، دو سه روزه به خاطر کار بابایی، مامانی ناراحته آخه بهشون گفتن باید از یازده مرداد برای یه دوره آموزشی،چهار ماه برن تهران!!! و ممکنه تو این مدت فقط سه چهار روز مرخصی داشته باشن!!!
فک کن موقعی که فرشته کوچولوی من به دنیا بیاد باباش نباشه و دقیقا موقعی که من بهش احتیاج دارم آلاخون والاخون بشم. الان دقیقا ایام البیض ماه رمضانه دیشب دعای مجیر خوندم و در ختم قرانی که هدیه به امام حسن مجتبی (ع) هست شرکت کردم انشاالله حاجتمونو بدن
عزیزکم ببخش که از دیروز بهم ریخته هستم و تو رو هم ناراحت میکنم. آخه وقتی خیلی نارحت هستم حرکت میکنی و یه گوشه قلمبه میشی! مامانت قربونت بشه . وقتی بهم ریخته باشم زودرنج میشم و اگه بابایی کوچکترین بی توجهی به حرفام بکنه حس میکنم اصلا درکم نمیکنه اون موقع هست که یواشکی گریه میکنم، که نفهمه، ولی خوشگلم تو میفهمی. صلوات میفرستم و آیه الکرسی میخونم که روت اثر منفی نداشته باشه
خلاصه فرشته کوچولوی من دعا کن که وقتی زمینی میشی خونواده سه نفرمون پیش هم و دور هم باشیم . انشاالله که تنت سالم باشه عزیزکم.