ماه مبارک رمضان و لیالی قدر
امسال ماه رمضون برام رنگ و بوی خاصی داره. از یه طرف روزه نمی تونم بگیرم و این کمی عذاب وجدان و حسرت رو تو دلم میذاره و از طرفی خوشحالم که آخرین روزهایی که دختر گلم در درونم پرورش پیدا میکنه مصادف شده با این روزها و شب های عزیز؛ این روزها فرصتی شده تا به خودم بیام و اگه خدا قبول کنه کمی بهتر از ماه های قبل و با ذوق بیشتر با قرآن انس بگیرم. دیشب شب بیست و سوم بود و یکی از محتمل ترین شب هایی که شب قدره. فاطمه جونم دیشب بابایی پیش ما نبود و من تنها خونه عزیز جون قرآن به سر گذاشتم (آخه به خاطر کمر درد نمیتونستم برم مراسم) و کلی برای همه و خانواده سه نفرمون دعا کردم. فرشته کوچولوی من امسال اولین سالیه که شبهای قدر رو درک کرده از خدا خواستم که ب...