فاطمه خانمفاطمه خانم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
پیوند مقدس ما پیوند مقدس ما ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

فاطمه خانوم هدیه الهی

سفر به قم در اوج سرما

1394/11/25 10:40
292 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مجددبای بای

روز بیست و یک بهمن ماه به همراه مامان جون و بابابزرگ فاطمه خانوم راه افتادیم به سمت قم سر راه هم بابایی رو از یزد سوار کردیم. تو مسیر درختم خیلی خوب بود و خداروشکر اذیت نکرد شب رسیدیم خونه عموجون محمدطه هم کلی ذوق کرد. هوا خیلی سرد بودد! شب رفتیم حرم فاطمه خانوم اصرار داشتن بغل باباییشون باش (خداروشکر!) شالمو انداختم روسرشو رفتیم حرم خیلی خوش گذشت شب شما کوفته خوردیمخوشمزه

روز 22 بهمن همگی با دست جمعی رفتیم راه پیمایی بازم بغل بابایی بود دخترم! تو راه یه پیرمرد بادکنک قرمز به بچه بچه ها میداد گرفتیم دو روز باهاش بازی میکردیم!بعد از راه پیمایی برای نماز رفتیم تو زیرزمین که تازه ساختن و جاتون خالی زیارت کردیم و فاطمه خانوم رو کنیز حضرت معصومه کردیم!!

بعد ازظهر رفتیم 4شنبه بازار چشتون روز بد نبینه از اینجا بود که پروژه اذیت کردن فاطمه خانوم شروع شد، هوا بسیار سرد دخملم میخواست بیاد پایین گریه هم میکرد. دیگه بیخیال خرید شدیم و برگشتیم خونه!

شب که عمو امیرحسین ز تهران اومدن برای دیدن ما همگی شام خوردیم و رفتیم حرم، میخواستیم از دست فروشا خرید کنیم که فاطمه خانوم با دیدن زرق و برق بازار تو اون هوای سوزناک عبارت پایین پایین را با جیغ و نعره،تکرار میکردنگریهعصبانیبابایی هم که کلی عصبانی شده بود گفت دیگه بریم حرم. بعدا میگفت از شدت عصابانیت میخواستم دیوار رو گاز بگیریمعصبانیتعجب شب که اومدیم خونه فاطمه گلی از خستگی برای اولین بار 7 ساعت بدون بیدار شدن خوابش برد

دیگه روز جمعه که هوا بهتر شده بود تونستیم کمی خرید کنیم ولی با گریه های فاطمه خانوم فقط نماز جمعه رو خوندم و مجبور شدم نماز عصر رو فرادا بخونم بعد از ناهار هم حرکت کردیم به سمت خونه تو راه دختملکم 3 ساعت خوابید. بابایی رو خونه عمه پیاده کردیم و سوغاتی های هلیا سادات رو بهش دادیم. گل دخترم دو ساعت تو ماشین بیدار بود ولی اینقدر جیغ کشید و اذیت کرد که دوباره خوابش برد تا رسیدیم خونه!

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)